کودکــــانه های من
امروز با گریه اومد خونه گفت حسن منو از گروهش کرده بیرون خیلیم عصبانی بود. پرسیدم چرا بیرونت کرد؟ با بغض گفت واسه گنجیشکا تله گذاشته بودن من گنجیشکا رو فراری دادم. خندیدم گفتم کار خوبی کردی. خودت باید از گروه میومدی بیرون و به اونا هم میگفتی که نباید پرنده ها رو اذیت کنن. لبخند اومد رو لباش و گفت اصلاً بهتر که بیرونم کرد. من نمیخوام تو گروهشون باشم..
نوشته شده در شنبه 94/5/31ساعت
11:1 عصر توسط سهیل الله وردی نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |